باز شد جبریل عرفان مرکز دل را نزیل
ز آسمان عزم راسخ بهر اثبات و دلیل
در وجوب مدحت محبوبه رب جلیل
بدر افلاک جلالت صدر احفاد خلیل
شمه ایوان عصمت بضعه خیرالانام
دره الناج کرامت گوهر بحر حیا
فخر خیرات حسان نوظهور کبریا
همسر مولی الموالی دخت ختم انبیا
آن که داد از بدو عالم انتظار ماسوا
از وجو فایزالجودش خدای لاینام
حضرت ام الائمه فاطمه ارکان جود
مصدر خلعت زلال منبع بحر وجود
معنی عصمت کمال رحمت حی و دود
علت اشیاء غرض از هستی بود و نبود
ذخر ابناء مکرم فخر ابناء عظام
ماه برقع دار خورشید رخ زیبای او
پرده داری آفتاب از پرتو سیمای او
لولو دریای وحدت گوهر والای او
گر علی ابن ابیطالب نبد همتای او
بود کیتا چون خدا قل و دل خیرالکلام
جده سادات اعلی رتبه مفتاح نجات
افتخار طیبین خاتون قصر طیبات
زبده نسوان مهین بانوی خیل طاهرات
آنکه غیر او نباشد در تمام ممکنات
دخت دلبند نبی زوج ولی ام الامام
دریم عفت هزاران همچو مریم را معین
ساره اندر خاکساری قصر قدرش را مکین
هاجر اندر خرمن شرم و عفافش خوشهچین
روفته صف نعالش را صفورا ز آستین
از ظهور جاه و عزت وز وفور احترام
بوالبشر اندر نتاج خرد نباید همسری
بهر وی از نسل آدم تا قیامت دختری
فخر دارد از چنین دختر چو حوا مادری
فلک مستوری نخواهد یافت چون او لنگری
از بنای خلقت امکان الی یوم القیام
خلقت آباء علوی را وجود او سبب
امهات سفلی از ادراک فیض منتجب
از میان دفتر اشیاء است فردی منتخب
از جلال و جاه و قرب و عزت و اسم و نسب
وز کمال و رفعت و تفضیل اجلال و مقام
شخص او کزماسوا باشد وجودی بیمثال
شد محل و مهبط نور ظهور لایزال
داد زنجیر نبوتبا ولایت اتصال
گشت طالع زان فروغ مشرق عین الکمال
یازده خورشید تابان یازده ماه تمام
فخر مریم بد ز یک عیسی به افراد بشر
یازده عیسی شد از زهرا به عالم جلوهگر
کر دم هر یک دو صد عیسی ز لطف دادگر
موسم حیاء موتی زندگی گیرد ز سر
روز انشاء لحوم و وقت ایجاد عظام
با چنین قدر و مقام و رفعت و عز و جلال
ای دریغ از کوکب عمرش که از فرط ملال
همچو مهر افتاد اندر عقده راس زوال
در جوانی از جهان بنمود روی ارتحال
جانب دار بقا از صدمه قوم ظلام
بعد باب کامیاب خویش با اندوه و رنج
روز عمر خویش را سر برده تا هفتاد و پنج
لیک هر روزش چو سالی بود از رنج شکنج
آخر از ویرانه دیر دهر آن نایاب گنج
زندگانی گشت بر جان عزیز وی حرام
گشت تا قلب وی از داغ یمبر شعلهور
از نسیم راحت دنیا نشد خرم دگر
هر نفس میزد غمی از نو به قلبش نیشتر
با وجود آنکه پیغمبر ز قرآن بیشتر
داشت اندر احترامش وقت رحلت اهتمام
بود ز آب غسل ترخنم رسالت را کفن
کاو فکندند آتش اندر خانهاش اهل فتن
در گلوی شوهر خود دید آن بیکس رسن
شد شکسته پهلوی آن غم نصیب ممتحن
محسن او شد شهید از ظلم اشرار لئام
با دل بشکسته زد چون جانب مسجد قدم
گردن شیر خدا را دید در طوق ستم
ناکسی را دید اندر منبر فخر امم
کارگر شد آنچنان بر قلب او پیکان غم
کز محن شد روز روشن پیش چشم او چو شام
چون به بستر اوفتاد آن سرو گلزار محن
کرد روزی عذرخواهی با جناب بوالحسن
کای پسرعم کن به حل از مرحمت تقصیر من
الفراق ای مونس جان وقت آن شد کز بدن
مرغ روحم پر زند در روضه دارالسلام
پس حسین را در بغل گرفت با حال فکار
گریه بر حال حسین بنمود چون ابر بهار
از برای زینب و کلثوم قلب داغدار
از برای کربلا بگریست قدری زار زار
پس سپرد اطفال خود را بر بنیعم گرام
یا دل پر خون ز جور محنت آباد جهان
مرغ روحش بال بگشود از جهان سوی جنان
شد به خاک تیره در شب نازنین جسمش نهان
برد ارث محنت او زینب بیخانمان
از وطن در کوفه و از کوفه ویران به شام
سر برهنه عصمت کبرای حی دادگر
شهره اندر شهرها گردید چون قرص قمر
راس بر خون حسینش جلوهگر اندر نظر
خاک و خاکستر به هر جا ریخنتد او را بسر
در دیار شام و دور کوچهها از پشت بام
بهر پاس حرمت اهل حریم بوتراب
زاده هند جفا کردار آخر بینقاب
دختر پیغمبر خود را سوی بزم شراب
به رشد از اشک (صامت) عالم امکان خراب
ماسوا گردید از این ماتم دین انهدام