طبرستان و دیلم و گرگان
در بر مام و باب خاضع باش
امرشان را ز جان متابع باش
محترم دار پیرمردان را
قول استاد و حکم سلطان را
به قوانین مملکت بگرای
با بزرگان مخالفت منمای
اصلهای قدیم را مفکن
چون کهن یافتی قدح، مشکن
عیب چیزی مکن به دمسری
بهتر از او بیار اگر مردی
گفتن عیب کس نسنجیده
میشود عادتی نکوهیده
عیبجویی چوگشت عادت تو
بسته گردد در سعادت تو
نیست کس در جهان لاف و گزاف
بدتر از مردمان منفیباف
کانچه بینند زشت میبینند
دوزخ اندر بهشت میبینند
گر ز قرآن سخن کنی برشان
خرده گیرند بر پیمبرشان
همه آکنده از خطا و خلاف
تهی از رحم و خالی از انصاف
همه از فضل و تقوی آواره
همه بیبندوبار و بیکاره
هرچه آید به دست میشکنند
لیک چیزی درست مینکنند
هرچه رابشنوند رد سازند
هرچه بدهی ز کف بیندازند
به قبا و کلاه بد گوبند
به گدا و به شاه بد گویند
هرچه را بنگرند بد شمرند
یکی ار بشنوند صد شمرند
پی اغوای چند کودن عام
داد آزادمرد را دشنام
خوار سازند هر عزیزی را
نپسندند هیچ چیزی را
ور نشانی فراز مسندشان
سازی اندر عمل مقیدشان
با همه ادعا به وقت عمل
اندر افتند همچوخر به وحل
بتر اینجاست کاین گروه دنی
روز راحت کنند بددهنی
لیک چون سختیئی پدید آید
ظلم و بدبختیئی پدید آید
دشمنی چیره بر وطن کردد
سبب بیم مرد و زن گردد
عدل و انصاف را نهد به کنار
درکفی تیغ و درکفی دینار
این فضولان ناکس هوچی
همچو گربه به سفره مو موچی
بس که آهسته می کشند نفس
مرده از زندهشان نداند کس
در بر ظالمان ز روی نیاز
همگی پوزش آورند و نماز
پیش ظالم چو نوکر شخصی
گرمخوشخدمتیوخوشرقصی
بر آزادمرد لیک درشت
تیغی از ناسزاگرفته به مشت
در رود روزترس باد همه
هرزهلایی رود ز یاد همه
باز چون ملک با قرار آید
عدل و قانون به روی کار آید
لب به قدح عباد بگشایند
دفتر انتقاد بگشایند
غافلند از شجاعت ادبی
وز میانهروی و حق طلبی
گاه چون گرک وگاه چون موشند
گاه جوشان و گاه خاموشند
وز شجاعت که در میانه بود
این مفالیک را کرانه بود
زآدمیت که هست حد وسط
غافلند، اینت خلقتی بهغلط
گرکسیسست گشت چست شوند
ورکسی سخت گشت سست شوند
عیب از اینهاست کاین خرابه وطن
نشود عدل و داد را مسکن
نوبتی هرج ومرج وآشوبست
نوبتی ظلم وقهرسرکوبست
گفت دانشوری که هر کشور
یابد آن راکه باشدش درخور
آری ایران نکرده کار هنوز
نیز نگرفته اعتبار هنوز
مردم مرده ریگش از هر باب
کم و آب و گیا در آن کمیاب
بجز از هیرمند و خوزستان
طبرستان و دیلم و گرگان
همه کهسار و رودهای حقیر
واحههایی درون پهن کویر
همه افتادهاند دور از هم
خلق کم، علم کم، عمارت کم
خلقش از فرط فقر و بدروزی
روز و شب گرم حیلتاندوزی
عیبجویی شدست کار همه
تیره گشتست روزگار همه
کرده دیو دروغ در دل ها
خانهها، قصرها و منزلها
ناپسندند خلق در پندار
بد به گفتار و زشت در کردار
بس که بدسیرتند و زشتاندیش
یار بیگانهاند و دشمن خویش
جیش چنگیز و لشگر تیمور
کشتن و غارت و تعدی و زور
ظلم ظلام و جبر جباران
دزدی عاملان و بنداران
عوض سیرت مسلمانی
خلق را داده خوی شیطانی
معنی عدل و داد رفت از یاد
صدق و مردانگی ز قدر افتاد
شد فتوّت گزاف و افسانه
راستی دام و مردمی دانه
علم شد حصر بر کتابی چند
وان کتب مرجع دوابی چند
«علمهای صحیح» شد فرعی اا
اصل شد چند حیلهٔ شرعی
مردمانی که قرب نهصد سال
باشد احوالشان بدین منوال
ظلم چنگیز دیده و تیمور
سالها لال بوده و کر و کور
گه ز شیخ و امام حد خورده
گه ز یابوی شه لگد خورده
سگ ملعون شنیده از ملا
شده از ترس، روز و شب دولا
راز دل را ز بیم رنج وگزند
باز ناگفته با زن و فرزند
کرده دایم تقیه در مذهب
پرده گسترده بر ذهاب و ذهب اا
برده شبرو به شب دکانش را
راهزن روز، کاروانش را
از کتب جز فسانه نادیده
به جز از روضه پند نشنیده
بیخبر از کتاب و از تفسیر
غیر غسل جنابت و تطهیر
جز به تدبیرهای مردانه
کی شود رادمرد و فرزانه
وای اگر باز هم جفا بیند
باز هم ظلم و ابتلا بیند
حاکمانی دد و دنی یابد
همه را گرم رهزنی یابد
عوض مفتیان و آخوندان
لشگری بیند از فکلبندان
همگی خوبچهر و بدکردار
قاضی و شحنه جِهبِذ و بندار
پای تا سر فضولی و لوسی
جملگی مفتخر به جاسوسی
آن به عدلیه خورده مالش را
برده این یک زر و عیالش را
ملتی کاینچنین اداره شود
خواهی اندر جهان چکاره شود؟
زین چنین قوم بویهٔ اصلاح
هست چون از مسا امید صباح
ویژه کاو را ز دین جدا سازند
پاک مأیوسش از خدا سازند
غیرت و دین، شهامت و مردی
همه گردد بدل به بیدردی
چون که اخلاق ملتی شد پست
دیر یا زود میرود از دست
بارالها! تفضلی فرمای
دری از رحمتت به ما بگشای
مگذار این وطن ز دست شود
وین نژاد قدیم پست شود
کاین وطن مهد علم و عرفانست
جای پاکان و رادمردانست
دور ساز این اراذل و اوغاد
برکن از ملک بیخ جور و فساد
- ۰۰/۰۸/۲۴