خیام » نوروزنامه
روزی بشمس الملوک قابوس و شمگیر برداشتند که مردی بدرگاه آمده است و اسپی برهنه آورده، و میگوید که بکشت خویش اندر بگرفته ام، پرسید که جو بود یا گندم، گفت جو، بفرمود تا خداوند اسپ را بیاوردند، و چندانک قیمت جو بود بوقت رسیدگی تاوان بستد، و بخداوند زمین داد و گفت خداوند زمین را بگویند که دهقانان چون خواهند که جو نیکو آید بدین وقت باسپان دهند، و ما این تاوان باتلاق را بستدیم تا خداوند اسپ اسپ را نگه دارند تا بکشت کسان اندر نیاید، که جو توشه پیغامبران است و توشه پارسا مردمان که دین بدیشان درست شود و توشه چهارپایان و ستوران که ملک برایشان بپای بود.
چنین گویند که آدم علیه السلام گندم بخورد و از بهشت بدر افتاد، ایزد تعالی گندم غذاء او کرد، هر چند از وی میخورد سیری نیافت، بایزد تعالی بنالید، جو بفرستاد تا ازان نان کرد و بخورد و بسیری رسید، آنگه وی را بفال داشتی که او را دیدی سبز و تازه، و ازان گه باز اندر میان ملوک عجم بماند که هر سال جو بنوروز بخواستندی از بهر منفعت و مبارکی که دروست،
- ۰۰/۰۵/۲۴