در این جهانِ پر از بیم و آرزوی محال تو آمدی و شدی نورِ عشق در دلِ من
تو آمدی و دلم با نگاه تو شاد شد تو آمدی و دلِ من در آغوش تو آرام شد
تو آمدی و من از خوابِ غفلت بیدار شدم تو آمدی و از دردِ دوری و غربت آزاد شدم
تو آمدی و با تو، فصلِ دلتنگی پایان یافت تو آمدی و با تو، غصّهی تنهایی از دل رفت
تو آمدی و با تو، بهارِ جانم شکفت تو آمدی و با تو، شعرهایم سرودن گرفت
تو آمدی و من از خودم بیگانه شدم تو آمدی و من دیوانهات شدم
تو آمدی و من از تمامِ دنیا دست کشیدم تو آمدی و من در چشمانت غرق شدم
تو آمدی و من از خواب و خوراک افتادم تو آمدی و من از هرچه غیر از تو، دل کندم
تو آمدی و من در دامِ عشقت اسیر شدم تو آمدی و من از این اسارت، لذت بردم
تو آمدی و من از خودم رفتم تو آمدی و من در تو گم شدم
تو آمدی و من از هیچ، به همهچیز رسیدم تو آمدی و من از مرگ، به زندگی رسیدم
تو آمدی و من در آغوش تو، یک بارِ دیگر متولد شدم تو آمدی و من از نو، عاشق شدم
تو آمدی و من به تو، به یک معجزه، ایمان آوردم تو آمدی و من در تو، به یک عشقِ ابدی، جاودانه شدم
- ۰ نظر
- ۳۰ شهریور ۰۴ ، ۱۶:۵۱